سفارش تبلیغ
صبا ویژن

87/8/18
9:16 صبح

یا حضرت معصومه (س)

بدست شمع و پروانه در دسته


  
 

شهرها انگشترند وقم نگین

                              قم ،هماره حجّت روی زمین

تربت قم قبله عشق ووفاست

                          شهر علم وشهر ایمان وصفاست

مرقد معصومه چشم شهرها

                               مهر او جانهای ما را کهربا

درحریمش مرغ دل پرمی زند

                              هر گرفتار آمده ،در می زند

این حرم باشد ملائک را مطاف

                        زائران را ارمغان ،عشق وعفاف

(حوزه قم)هاله ای بر گرد آن

                               فقه واحکام خدا را مرزبان

 

(جواد محدثی)


87/8/18
9:4 صبح

بیخردی و بی عقلی را بخونید:

بدست شمع و پروانه در دسته

کوتاه ترین داستان تلخی که تاکنون خوانده اید ... 


پرده آخر :


وقتی دیدند کسی حرفهای عاشقانه آنان را نمی فهمد و هیچ گوشی نجوای بهاری آنان را درک نمی کند . وقتی احساس کردند آدمهایی که در کنارشان هستند ، آنها را نمی بینند و دوست داشتن آن دو را حس نمی کنند . وقتی فهمیدند هیچ کس برای عشق پاک و اهورایی شان حرمت قائل نیست ، و اصلاٌ برای عشق آنان قیمت و بهایی نمی گذارند . وقتی زوجهای جوان که روزهای خوش عاشقی را در کنار پرچین باغ به خوشی و خوبی پشت سر گذاشته بودند ، به این نتیجه رسیدند که فاصله رسیدن آنها بسیار دور و طولانی است و پدران و مادرانشان هنوز آنها را بچه می دانند و دائم با زخم زبان سعی در آزار آنها دارند . تصمیم گرفتند تمام کنند . سرانجام لیلی و مجنون قصه ما به آخر جاده رسیدند ...


لیلا چشم در چشمان بی فروغ علی دوخت و نم اشک علی را با انگشتان یخ زده پاک کرد . علی جان تو بگو چه کنم . حرف ، حرف توست . تو همه چیز منی . مگر می شود بگویی و من نه بیاورم . علی آخرین نگاهش را دوخت به یاور با ریشه ای که پیدا کرده بود . به لیلای زندگی اش . به کسی که او را عاشقانه دوست داشت . علی نمی خواست . اما این لیلا بود که او را وادار می کرد تا بخواهد . پس علی هم میبایست بخواهد . چاره ای نبود .



صبح زود آخرین روز پائیزی ، داشت جان می گرفت . دو دیوانه عاشق ، بی قرار از عشق و دوست داشتن ، از شهر دور شدند تا داخل باغ خزان زده ، داستان تلخی را به تاریخ حافظه والدینشان بسپارند . روز بدی بود . لیلا و علی دست در دست هم تا انتهای باغ خلوت رفتند . هیچ چشمی در آن صبح خاکستری آنها را ندید . اگر هم می دید باور نمی کرد . آن دو کنار یک درخت ایستادند . علی طناب سفید رنگ را به شاخه محکم درخت آویزان کرد . لیلا فقط نگاه می کرد . هنوز نم اشک علی گوشه چشمانش پیدا بود . لیلا هم داشت گریه می کرد . اما هیچ گوشی صدای گریه آنها را نشنید . اگر هم می شنید باور نمی کرد . آخرین نگاه با آخرین کلمات ، جور شد . تا قصه دو عاشق این گونه به پایان برسد . خودکشی از نوع عاشقانه . داخل باغ پائیزی ، کنار درخت مرگ ، لیلا و علی خیلی آزار ندیدند . درست روبروی هم و چشم در چشم هم فقط چند ثانیه کوتاه زجر کشیدند و برای همیشه به هم رسیدند . این مرگ بود که دو عاشق بی قرار را به کام عشق ابدی برد . آنها چه راحت تمام شدند ...  


87/8/17
11:23 صبح

کسی نفهمید

بدست شمع و پروانه در دسته

کسی درد خندیدنم را نفهمید

و از ریشه پوسیدنم را نفهمید

همان اول راه  او از من جدا شد

که به بیراهه پیچیدنم را نفهمید

زمین و زمان پشت سر میزد اما 

کسی بر زمین خوردنم را نفهمید

چنان نرم و آهسته در خود شکستم

که حتی ترک خوردنم را هم نفهمید


87/8/13
10:6 صبح

جدید1

بدست شمع و پروانه در دسته






هر چند روز یکبار میتوانید اینجا یک عکس نیمه سکس ببینید 

 

                           :اینجا رابفشارید



نظر بده وگرنه:http://mohsenew.persiangig.com/karikator/3000%20%285%29.gif

87/8/11
10:15 صبح

می دونم می خوای بری

بدست شمع و پروانه در دسته

Image hosted by TinyPic.com

می دونم می خوای بری
منو تنها بذاری
می دونم چشات می گن
دیگه طاقت نداری
می دونم خسته شدی
مرغ پر بسته شدی
دیگه تو بال و پری
واسه پرواز نداری

Image hosted by TinyPic.com 
می دونم دست تو نیست
رفتن و پر زدنت
آخه اگه با تو بود
من بودم همسفرت 
 
Image hosted by TinyPic.com
می دونی رفتن تو
توی تقدیر منه
گریه های بی صدا
سهم فردای منه
Image hosted by TinyPic.com
می دونی مال منه
همه ی جدایی ها
همه ی غم های دنیا
همه ی تنهایی ها
 
Image hosted by TinyPic.com
 
می دونی اشکای من
مث بارون می بارن
آخه تو که نباشی
دیگه مانع ندارن

Image hosted by TinyPic.com
***********************
نظر نمیدی؟ نظرت چیه؟کانون دوستیابی 

<   <<   11   12   13   14      >